رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.
[ چهارشنبه 90/8/4 ] [ 11:41 صبح ] [ سید امین افضلی ]
عکس های زیر تنها و تنها برای روشن شدن فضای غبارآلود فعلی در مجلس و دولت منتشر می شود، تا همچنان که تشکل های دانشجویی اعلام کرده اند و تا زمان لغو هرچه سریعتر مصوبه دانشجوی پولی این افشاگری ها ادامه خواهد داشت.
[ چهارشنبه 90/8/4 ] [ 11:7 صبح ] [ سید امین افضلی ]
:::: یا بقیه الله آجرک الله :::: اشعار امام زمان (عج) ::: یا صاحب الزمان ادرکنی ::::
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
[ چهارشنبه 90/8/4 ] [ 10:43 صبح ] [ سید امین افضلی ]
گفتند درباره ی تو عاشقانه ننویسیم حیف است، کم است،
برای تو آری ، اما برای من؟
عاشقانه هایم تنها برای توست،
برای تو کم است از تو سرودن، برای من اما همه چیز است.
ای تنها بهانه ی ماندن! ای تنها رابط میان ما و آسمان! نیامدی این جمعه هم پدر،
نیامدی صاحبم، امامم، آقای من، مولا ...
نیامدی...
آه ازین چشم های بی لیاقت
تو باشی و ما تو را نبینیم!؟
آه ازین دل بی لیاقت
تو غریب باشی و ما را غم نباشد!؟
آه ازین همه بی غیرتی
تو « هل من ناصر » بگویی و ما این همه کر!؟
چند جمعه مانده تا لایق شدنمان ارباب؟
برای بیداریمان دعا می خوانی دلشکسته ی من؟
[ سه شنبه 90/8/3 ] [ 5:34 صبح ] [ سید امین افضلی ]
امشب چه خواهی نوشت ؟
چگونه صدا میزنی
چگونه واژه های احساست را
در میان هیاهوی زمانه
دراین ترافیک افکار
در چهارراه گذشته و اینده
به تصویر خواهی کشید
[ دوشنبه 90/8/2 ] [ 4:53 عصر ] [ سید امین افضلی ]